در ابتدای جلسه فکری ارشاد درباره سبک فیلمسازی هاماگوچی گفت: قصه فیلم ریتم بسیار کندی دارد و به آرامی وارد جزئیات میشود و مخاطب را به تعمق در همین جزئیات دعوت میکند. چه جزئیات داستان و روایت، چه جزئیات بصری و طراحی صحنه و غیره... اما این فیلم با توجه به اعتباری که هاماگوچی از فیلمهای قبلیش نظیر فیلم «خودرویم را بران» کسب کرده بود در محافل بین المللی بسیار مورد توجه قرار گرفته و جزء فیلمهای برگزیده یک سال اخیر سینمای جهان است.
شاهین شجری کهن، در بخش آغازین نقدش، نگرشهای عمده در طراحی استراتژی فیلم را با توجه به ساختار این فیلم تشریح کرد: دو نوع نگرش وجود دارد. یا شما باید ماجرا تعریف کنید، موقعیت دراماتیک بسازید و مثل یک فیلم هالیوودی از این موقعیت به موقعیت بعدی از این کاراکتر به کاراکتر بعدی بروید یا باید روی یک موقعیت ایستا و ثابت آنقدر مکث کنید و لایهها و زاویههای جدید در معرض دید تماشاگر بگذارید که خود به خود به آن موقعیت محوری یا موقعیتی که مورد تمرکز است عمق و دامنه بدهید. این دو مدل الگو را معمولاً فیلم سازان بسته به هدفی که دارند و نگاهی که در مخاطب شناسیشان وجود دارد انتخاب میکنند ولی در فیلمهای هاماگوچی به نظرم نوع نگاهش به طبیعت و نوع نگاهش به جایگاه انسان در چرخه حیات و آن فلسفهای که پشت کلیت موقعیت تعریف کردن و طراحی قصهاش هست خیلی به فلسفه ژاپنی و آن چیزی که میتوانیم از آن به عنوان رویکرد مدرن در ژاپن یاد کنیم ربط دارد و این مولفهها از اساتید بزرگی که هاماگوچی شاگرد ایشان بوده به او منتقل شده و حالا او دارد آنها را در فیلمهایش نشان میدهد.
در ادامه، فکری ارشاد درباره سابقه کارگردانی هاماگوچی و زمینه های مطلوبش توضیحاتی چنین گفت: فیلمسازی که به عنوان نخستین تجربه دانشجوییاش فیلم «سولاریس» از تارکوفسکی را بازسازی میکند میتوان سلیقه و فضایش را تقریبا ارزیابی کرد. در فیلم سولاریس هم چه فیلم اصلی و چه چند نسخهای که از آن بازسازی شده است ما با ریتم کند مواجهیم و ممکن است بسیاری از دوستان حوصلهشان سر برود ولی واقعیت امر این است تصاویر پس زمینه و جزئیات پررنگی دارد. به خصوص زمینه بازگشت به طبیعت که شاید هم مقداری تکراری و کلیشهای شده باشد. موضوع بازگشت به طبیعت، دستمایه بسیاری از فیلمهای خوب بد و متوسط در دورههای مختلف تاریخ سینمای جهان بوده است و نیز اهمیت دادن به فردیت انسان که شاید یکی از موضوعات به روز باشد. چون ما چه در جامعه خودمان چه در جامعه جهانی مبحث فردیت را به شکلهای مختلف مشاهده میکنیم که در قالب سینما یا در قالب مدیومهای هنری دیگر مطرح میشود و به دغدغه بسیاری از هنرمندان تبدیل میشود و روی این موضوع کار میکنند.
نقد فیلم بر پایه تحلیل ریشه های فرهنگی و آیین های سنتی ژاپن، موضوع بخش بعدی صحبت های شجری کهن بود: هاما گوچی بیشتر تحت تاثیر کیوشی کوروساوا است. این سبکی است که تعریف یک خطی ندارد. سبکی که از فرهنگ توکوگاوا وام گرفته که فرهنگ شوگونها در قرون سیزده و چهارده تا پیش از دوران میجی در قرن نوزدهم بوده است. هم در پوشش و هم در نوع فلسفه نگاه به زندگی، بحث طبیعت، بحث شرافت همه چیز برگرفته از یک فرهنگ بسته و محدودی است که حدود چهارصد، پانصد سال در ژاپن به شکل سیاستهای مرزهای بسته با سختگیری هرچه تمامتر پیگیری میشد. به نگاهی که فیلمساز درباره پدیدهها دارد احترام میگذارم که با به هم زدن توازن و تصور اولیه سعی میکند ما را هم وادار کند که دوباره بر روی یک موقعیت آرام و ایستا فکر کنیم. مخاطب را در موقعیت چشم ناظر قرار میدهد که آدمها و روابط را تماشا کند. یک رمز و رازی همیشه در پس آن وجود دارد، بن مایه پنهانی در فیلم وجود دارد که انگار همه جا هست ولی محسوس نیست و نمیشود مثلاً بر روی آن انگشت گذاشت. این رابطه، این برخورد، این کینه، این عشق همه اینها در دل وقایع حل شده است و به همین دلیل به نظرم همچنان همان پرسه زدن در سنتهای کلاسیک است ولی به صورت غیر مستقیم. یعنی آدمهایی که از دل آن سنتها درآمدهاند حالا در جهان مدرن چگونه جایگاه خود را تعریف میکنند و اصلاً کجای این چرخه هستی قرار دارند؟ روایت هاماگوچی به ما میگوید خیلی پایین. خیلی جای کوچکی را اشغال میکنند و باید به پدیدههای اطرافشان بسیار احترام بگذارند. به طبیعت، به چرخه حیات (احترام بگذارند) و بداند که اگر همین الان از کلیت جهان حذف شوند هیچ اتفاقی نمیافتد و حتی برای دیگر موجودات و برای خود زمین بهتر میشود. ولی خیلی از موجودات حذف شدنشان سبب میشود که وضعیت برای انسان بحرانی شود. به هر حال انسان در این جهان بینی یک موجود اضافی است و موجودی است که باید با فروتنی و احترام به جهان نگاه کند. دقیقاً برخلاف آن چیزی که ما در جامعه مدرن میبینیم و مدام انسان محوری را ترویج می کند. حتی در نگاه دینی و سنتی خودمان نیز همین است که جهان برای انسان است در حالی که در نگاه ژاپنی اینطور نیست.
در بخش بعدی، فکری ارشاد به تحلیل ساختار داستان و شخصیتها در این فیلم پرداخت: « فیلمهای هاما گوچی هم صبر ما را به چالش میکشند. میخواهد ببیند چقدر میتوانیم این شکل از روایت را تحمل کنیم و تا کجا میتوانیم ادامهاش بدهیم. تقریباً در ۱۷ دقیقه اول هیچ دیالوگی وجود ندارد. از دقیقه ۱۷ دیگر دیالوگ شروع میشود در این ۱۷ دقیقه ابتدا جهانش را برای ما خلق و از مناظر زیبای طبیعت استفاده میکند. حرکتهای خیلی آرام دوربین را شاهدیم و داریم با محیط آشنا میشویم. محیط یک روستای دور افتاده در منطقه کوهستانی ژاپن است. کم کم با دو شخصیت اصلی، تاکومی مرد مجردی که یه جورهایی آچار فرانسه روستاست و همه کار میکند و دخترک خردسالش هانا که به تدریج با ویژگیهای اخلاقی اینها آشنا میشویم.
شجری کهن در ادامه به تشریح تاثیر پررنگ فلسفه ژاپنی بر اندیشه فیلمساز پرداخت و درباره رابطه مستقیم دوگانه اصل و بدل با مضمون فیلم چنین شرح داد: بعضی فیلمها هست که وقتی درباره آنها صحبت میکنیم به روی مخاطب دریچههای جدیدی گشوده میشود و مخاطب دلش میخواهد فیلم را دوباره ببیند. مثلاً میگوید من به این دقت نکرده بودم و اصلاً از این زاویه ندیده بودم یا این نماد پردازی را من به ذهنم نرسیده بود ولی اینجا چیزی نیست که ما بخواهیم رویش مانور بدهیم و بگوییم میشود فیلم را از یک زاویه دیگری دید. این فیلم را فقط یک جور میشود دید، همانطوری که کارگردانش دارد به ما نشان میدهد. در این جهان که تصویر شده است شما با مفهوم اصل و بدل سر و کار دارید. این فلسفه، فلسفهای بسیار جدی است. در جهانی که از سفید و سیاه خیر و شر و آسان و سخت تشکیل شده همه پدیدهها باید در یکی از این دوگانهها جای بگیرد. یکی از این دوگانهها هم اصل و بدل است. شما اینجا با انسان به عنوان بدل سر و کار دارید. موجودی جعلی که در جایگاه خودش نیست و بقیه جهان به عنوان اصل. مثلاً پدیدهها یک صدایی دارند. صدایشان درست است. صدای جنگل، صدای راه رفتن موجودات، حتی صدای راه رفتن خود انسان اینها اصل هستند. آن چیزی که بدل یا جعلی است موسیقی است و میبینیم در همه جا نوع استفادهاش از موسیقی جوری است که انگار چیزی اضافه شده به صحنه است. میخواهد یادآوری کند که این جزء واقعیت نیست. موسیقی در این فیلم همینجوری متوقف میشود. یعنی دقیقاً در جایی که یک واقعه دارد اتفاق میافتد به جای اینکه موسیقی دامنه بگیرد موسیقی را قطع میکند تا به آن واقعه بپردازد. مدام دارد این را یادآوری میکند که همه پدیدهها اصل و بدل دارند و آن چیزی که برای فیلم اهمیت دارد همان چیزهای اصلی است. بعضی از نماهایی که گرفته مخصوصاً نماهای داخل جنگل آن جایی که جوی آب دارد حرکت میکند و قاب بندی حاصل شناخت کارگردان از منظره است، واجد همین معنا است. اتفاقا کاشتن دوربین و انتخاب نما در چنین مناظر وسیعی بسیار کار سختی است.
سپس فکری ارشاد ابعاد متفاوت و متعارض درونی شخصیت اصلی فیلم را واکاوی کرد و به ترسیم مشابهت های تاکومی با شخصیت اصلی فیلمی دیگر پرداخت: «درباره کاراکتر تاکومی اما خود شخصیت، شخصیتی است که ما با همین ملاکها و معیارهایی که ارائه دادیم در حقیقت در ارتباط مستقیم و مستمر و حتی ارتباطات ماورایی با طبیعت است. یکی از کهن الگوهای سینما هم در شخصیت پردازی این است که معمولا کاراکترهایی که با طبیعت در ارتباط خوب و مثبتی به سر میبرند آدمهای کم حرف و آرامی هستند که در حقیقت کاریزمای خود را از سکوتشان به دست میآورند و خودشان را در جمع تثبیت میکنند و با همین کاریزمایی که از قبل این سکوت به دست آوردهاند احترام دیگران را به خودشان جلب می کنند. در کل خیلی آدم گرمی نیست و سرش توی کار خودش است و با همین شمایل و با همین نوع برخورد و اعتماد به نفس درونی که دارد باعث میشود که کارمندان شرکت را هم تحت تاثیر قرار بدهد. اینها میروند گزارش میدهند که این آدم، آدم خبرهای است و مقامات رده بالای شرکت هم به آنها توصیه میکنند که با همین صحبت کنیم و او را راضی کنیم که سرایدار این تشکیلات توریستی بشود اما میبینیم که تاکومی به طور کل فضایش فضای متفاوتی است و خیلی هم دنبال این کار نیست. یک زندگی ساده روزمرهای دارد که فیلم هم سعی میکند روی این زندگی روزمره تاکید ویژه بکند. یک بخشش رسیدگی به دختر خردسالش، هانا است که میبردش و میآورد. یک بخش دیگر شکستن هیزم است و بخش دیگر جمع کردن آبها از سر چشمه. چه برای خود چه برای دیگران. و این مدام تکرار میشود. »
شجری کهن در بخش پایانی نقدش، سیر پیشبرد داستان را در این فیلم منطقی دانست و افزود: فکر میکنم نکته مهم همین باشد. یعنی تعریفی که از انسان دارد خیلی مطابقت میکند با همان مسیری که در طول فیلم دارد. و در انتهایش هم قاعدتاً باید از این جهان بینی چنین انسان شناسی در بیاید. فکر نمیکنم فیلم جز غافلگیری پایانی زوایای پنهانی داشته باشد که بشود بر روی آن خیلی مانور داد.