English
به خانه سینما خوش آمدید. / ثبت نام کنید / ورود
 

اخبار

امکان تجربه‌ی چهره‌ی شاملو / گزارش نمایش و نقد و بررسی «این بامداد خسته» در کانون فیلم خانه سینما

امکان تجربه‌ی چهره‌ی شاملو / گزارش نمایش و نقد و بررسی «این بامداد خسته» در کانون فیلم خانه سینما
کانون فیلم خانه سینما، بعدازظهر چهارشنبه بیست و هفتم آذرماه، میزبان نمایش مجدد «این بامداد خسته» به کارگردانی فرشاد فداییان بود.

پس از نمایش این فیلم که در آن به برش‌هایی از زندگی و آثار زنده‌یاد احمد شاملو پرداخته شده، ناصر صفاریان (دبیر کانون فیلم خانه سینما) از علی یحیایی دعوت کرد تا بخشی از پژوهش خود درباره‌ی سینمای فرشاد فداییان که به این فیلم اختصاص داشت را برای حاضران قرائت کند.

این نویسنده در ابتدای صحبت‌های خود با اشاره به این که پژوهش مورد بحث فقط درباره‌ی این فیلم و ساختار آن است گفت: «تلاش بر این است تا در این جلسه بین تفکرات یک فیلسوف لیتوانی‌تبارِ فرانسوی به نام امانوئل لِویناس و ساختار دکوپاژ و ریخت‌شناسی مستند «این بامداد خسته» تطبیق ایجاد شود.»

وی سپس «لِویناس» را «یک فیلسوف پدیدارشناس» توصیف کرد و افزود: «یکی از مهم‌ترین موضوع‌هایی که این فیلسوف در مباحث فلسفی خود مطرح کرده موضوعی به نام چهره است که برای او از نگاه و تعریف مشخصی برخوردار است. برای او چهره اصلاً معنی صورت و لب و بینی و چشم را نمی‌دهد. در حقیقت او به فهمی از چهره اعتقاد دارد که طبق این گفته، به واسطه‌ی آن می‌توان چهره‌ی افراد را مورد بازخوانی قرار داد. به عبارتی دیگر هرکدام از ما به واسطه‌ی چهره‌ی خود درک و در این جهان حاضر می‌شویم.»

یحیایی هم‌چنین گفت: «برای این فیلسوف، چهره یک وضعیت متافیزیکی دارد و بیش‌تر شبیه وضعیتی سیال و پلاسمایی برای درک شدن است؛ و این مشابه تشریح وضعیت عاشق شدن به صورت یا تصویر زیبایی است. وضعیتی که طبق تعریف لویناس، کسی عاشق صورت طرف مقابل خود نمی‌شود بلکه به چهره‌ی او علاقه‌مند می‌شود. چهره‌ای که البته تعریف آن به آسانی میسر نیست.»

وی افزود: «او معتقد است که ما دیگری را در هیات چهره ملاقات می‌کنیم. چهره‌ای که تجلی یا انکشاف شخص دیگری است و ما با هر بار دیدن چهره‌ی هر کس فرصت پیدا می‌کنیم تا در همان لحظه او را کشف کنیم. اما این به آن معنا نیست که چند لحظه بعد هم این چهره همان چهره است؛ و هربار، چهره در حال تغییر کردن است.»

یحیایی در ادامه‌ی صحبت‌های خود گفت: «طبق این تعریف، چهره، حضور زنده‌ی دیگری را آشکار می‌کند. چهره، بیان و حتی معناساز است. یعنی خودش به خودی خود می‌تواند معنا تولید کند و ما از طریق رابطه‌ی چهره به چهره یا درک چهره‌ی دیگری می‌توانیم معنایی را از نگاه و کلیت چهره‌ی او استخراج کنیم.»

یحیایی افزود: «او در این زمینه تا جایی پیش می‌رود که می‌گوید چهره، حالتی غریب دارد. چهره چیزی است که اول به دید نمی‌آید اما به گونه‌ای توصیف می‌شود که گویی به دید می‌آید. دوم آن که همان‌طور که دیگری را بیان یا حاضر می‌کند، در عین حال آن را پنهان می‌کند. به عبارتی چهره‌ی دیگری در هر لحظه، تصویر مجسمی که برای من به جا می‌گذارد، زایل می‌کند؛ و این همان بحثی است که چهره در هر لحظه می‌تواند تولید و در لحظه‌ای بعد ناپدید ‌شود.»

وی گفت: «طبق تعریف لویناس، چهره معماست و ما به حل این معما میل می‌کنیم. به تعبیری دیگر چهره آن چیزی است که نمی‌توان آن را در بر گرفت. چهره آن چیزی است که نمی‌تواند در قالب معمایی درآید که آن را خواند یا درباره‌اش توضیح داد. به عبارتی چهره دیده نمی‌شود، انکشاف می‌شود و مدام خارج از تثبیت شدن است.»

یحیایی افزود: «چهره‌،‌ کنشی نمایشی نیست. چهره، خود، دیگری است. آن‌طور که در حال آگاه شدن از جهان است. در حقیقت لویناس می‌گوید زمانی که ما با چهره‌ی دیگری روبه‌رو می‌شویم، آگاهی او نسبت به جهان را می‌توانیم از چهره‌اش بخوانیم.»

این نویسنده در بخش دیگری از صحبت‌های خود گفت: «با توجه به نگاه خاص لویناس به مقوله‌ی چهره می‌توان گفت تمام فیلم «این بامداد خسته» شامل چهره‌ی شاملو است. فیلم‌ساز در این فیلم می‌توانست به خواسته‌ی خیلی‌ها در وضعیت معاصر رضایت دهد و تصویر این شاعر را در زمان انجام کارهای روزمره را به نمایش بگذارد که جذاب‌تر هم باشد اما او در فیلم مورد بحث هدف‌گیری مشخصی روی چهره دارد و نه تنها از نشان دادنِ مداوم و پی‌گیرانه‌ی خودش از چهره دست برنمی‌دارد بلکه این موضوع را تا حد زیادی نزدیک کرده و نشان می‌دهد چیزی است که قرار است ما را به ایده‌ی چهره که توسط لویناس گفته شده نزدیک کند.»

یحیایی افزود: «آن‌چه که کارگردان در «این بامداد خسته» نمایش می‌دهد تصویر‌هایی از شعرخوانی،‌ کار و مرگ شاملو در کنار تصویرهایی است که او در آن‌ها به صورت متمرکز نظرها و تفکرات این شاعر را به نمایش می‌گذارد. تصویرهایی که فیلم‌ساز چندان دخالتی در آن‌ها ندارد و طبعاً در هنگام ضبط آن‌ها دوربین خود را نیز دستکاری نمی‌کند.»

وی گفت: «این فیلم در اصل قرار بوده با روایت آیدا شاملو ساخته شود اما او با انجام این کار موافقت نمی‌کند و پاسخ کلی‌اش به فیلم‌ساز هم این بوده که: «من یک عمر توی سایه بودم و تو می‌خواهی من را به روشنایی بیاوری. زندگی من بدون احمد بی‌معنی است و می‌پذیرم که همیشه در سایه بمانم.» و این نکته‌ای است که در شکل تدوین فیلم هم به کار رفته.»

یحیایی سپس به «کارکرد اخلاقی» فیلم مورد بحث اشاره کرد و افزود: «بسیار دشوار خواهد بود که درباره‌ی یک پرسونای تاریخی فیلم بسازید و از هجمه‌هایی که در مورد آن وجود دارد کناره‌گیری کنید. یعنی در حقیقت، هم تصویر مطلوب عاشقان این شاعر را نشان دهید و هم وارد اسطوره‌سازی از او نشوید.»

وی هم‌چنین گفت: «فیلم‌ساز در این فیلم از غرضِ دشمنی هم فاصله گرفته و از طرح پرسش‌هایی درباره‌ی حواشی زندگی احمد شاملو صرف‌نظر کرده است. جالب این که حتی نظر شخصی فیلم‌ساز نسبت به شاعر هم مشخص نیست و به غیر از بخش‌هایی که در آن‌ها از طریق میزانسن می‌توان با شیطنت چیزهایی را متوجه شد، عملاً این نکته در فیلم پنهان است و فیلم‌ساز پیام روشنی درباره‌ی دیدگاه خود نسبت به شاملو ارائه نمی‌دهد.»

یحیایی سپس نماهای کار کردن شاملو، دیدار آخر با فیلم‌ساز و تصویر مرگ شاعر را «سه تصویر اصلی فیلم» توصیف کرد و افزود: «نخستین پرسشی که در این زمینه مطرح می‌شود این است که چرا دوربین این‌قدر روی چهره‌ی شاملو تاکید کرده؟ و آیا این تصویرها می‌توانست کوتاه‌تر باشد؟ اما پرسش مهم‌تر این است که چرا فیلم‌ساز به صورت توامان چهره‌ی شاملو را در نماهای بسته و بسیار بسته به نمایش گذاشته است؟ در پاسخ به این پرسش به نظر می‌رسد فیلم‌ساز در این بخش‌ها تمام تلاش خود را به کار برده تا به عنوان یک سند تاریخی، چهره‌ی شاملو را برای مخاطبان خود حاضر کرده و برای آن‌ها به نمایش بگذارد.»

وی در ادامه با اشاره به «غیبت حس اسطوره‌پردازانه در فیلم» مورد بحث گفت: «این نکته باعث می‌شود به ایده‌ی لویناس در این‌باره بپردازیم. یعنی دیدن مداومِ چهره و چهره‌ی زنده شده در هر لحظه که در تدوین فیلم با کاربرد عکس‌هایی از چهره‌ی شاعر در هنگام مرگ و استفاده از فاصله و نماهای تاریک در بین آن‌ها اتفاق افتاده است. لویناس در این‌باره می‌گوید: «چهره‌ی مرده، بدل به صورت می‌شود. نقابی مربوط به تدفین. نمودار می‌شود به جای آن که امکان دیدن دهد. و بدین‌سان دیگر به صورت چهره ظاهر نمی‌شود.» به عبارتی دیگر لویناس معتقد است وقتی چهره‌ی یک مُرده را می‌بینیم، آن‌ چهره به نقابِ صورت تبدیل شده و دیگر آن چهره‌ای نیست که از آن صحبت به میان می‌آمده است.»

وی سپس ایده‌ی فیلم‌ساز برای نمایش لحظات مرگ احمد شاملو را «یک طراحی سینمایی بسیار ساده و در عین حال بسیار هوشمندانه و نبوغ‌آمیز» خواند گفت: «این بخش‌ها به خوبی حس همدلی با چهره‌ی شاملو را برمی‌انگیزند. خصوصاً برای نسل‌هایی که در دوران پر هیاهوی زندگی شاملو هم زندگی نکرده‌اند. در حقیقت می‌توان گفت در سیاهی موجود میان عکس‌های اوست که شاعر زنده و دیده می‌شود.»

وی گفت: «در فیلم و زمانی که به مقطع قطع شدن پای شاملو اشاره می‌شود می‌توان گفت فیلم از نظر پلان‌بندی به دو تکه تبدیل می‌شود و از این پس خود فیلم‌ساز هم وارد نماها می‌شود که می‌توان گفت یک رفتار هم‌دلانه است و طبق دیدگاه لویناس نشان می‌دهد ما در مجموع بدون حضور دیگری امکان وجود و حضور فلسفی نداریم و به این ترتیب نیاز پیدا می‌کنیم که فهمیده شویم.»

یحیایی در بخش پایانی این نشست گفت: «فیلم‌ساز در این فیلم با خوانشی از نوع دیدگاه لویناس، فرصتی فراهم کرده تا امکان تجربه‌ی چهره‌ی شاملو را در اختیار مخاطبان خود قرار دهد. آن‌هم مخاطبانی که تا پیش از این فیلم و حتی با بهره‌گیری از تصویرهای آرشیوی موجود درباره‌ی این شاعر، امکان بهره‌گیری از چنین تجربه‌ای را نداشتند.»

۲۸ آذر ۱۳۹۸ ۱۷:۵۹

نظرات بینندگان

میانگین امتیاز کاربران: 0.0  (0 رای)

امتیاز:
نام فرستنده: *
پست الکترونیک:
نظر: *
 
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500