در ابتدای این جلسه که با استقبال علاقهمندان همراه بود، ناصر صفاریان، دبیر کانون فیلم خانه سینما با برشمردن عناصر موجود و مشترک در این اثر و فیلمهای قبلی برزگر (از جمله: «فصل بارانهای موسمی» و «پرویز») شخصیتهای اصلی این سه فیلم را «آدمهایی تنها در دل یک جامعهی بزرگ» دانست و افزود: «این آدمها ردیفهای سنّی مختلفی دارند که به عنوان مثال در «فصل بارانها...» دوران نوجوانی، در «پرویز» میانسالی و در «یک شهروند...» دوران پیری است.» وی «نکتهی مشترک این شخصیتها» را «درک نکردن اطرافیان و البته درک نشدن متقابل از سوی آنها» دانست و گفت: «جالب این که تمام این شخصیتها در فضای شهرکهای داخل تهران نفس میکشند. شهرکهایی که بخشی از عناصر شهری انسان مدرن امروز به حساب میآید.»
در ادامه، مجید برزگر در پاسخ به پرسش دبیر کانون فیلم دربارهی دلیل تاکید بر تنهایی شخصیتهای منتخب فیلمهای خود گفت: «این، تم مشترکی است که در ذهنم هست و از آنجا که در سینما به عنوان فیلمساز حرفهای فعالیت ندارم بیشتر سعی میکنم به دغدغهها و علاقهمندیهایی که ذهنم را درگیر میکند بپردازم.»
وی افزود: «بعد از تمام شدن فیلم «پرویز» وقتی نسخهی اولیهی «یک شهروند کاملاً معمولی» را مینوشتم احساس کردم «یک شهروند...» دنبالهی فیلم قبلی و یک سهگانه دربارهی این آدمها و دنیای محاط بر تنهایی آنهاست که با همین فیلم نیز باید به پایان برسد.»
برزگر با اشاره به این که اهل تهران نیست اما نیمی از عمر خود را در این شهر گذرانده گفت: «فارغ از ظاهر شهر، آنچه در مورد اغلب آدمهای ساکن آن به چشم میخورَد تنهایی تلخی است که خیلی وقتها آن را در روابط روزمّره احساس میکنم. در نتیجه، خیره شدن به آدمهای تهران و تنهایی آنها را دوست دارم.»
وی همچنین افزود: «بعد از «پرویز» که یک فیلم درگیرکنندهی نسبتاً شلوغ و پر ماجرا بود دلم میخواست یک فیلم آرام بسازم و شکل دیگری از فیلمسازی را تجربه کنم که در نهایت به ساخت «یک شهروند کاملاً معمولی» منجر شد.»
بخش بعدی جلسه به صحبتهای منتقد مهمان برنامه اختصاص داشت. در این بخش محسن آزرم نیز با اشاره به «زندگی در کلانشهر تهران» به عنوان ایدهی مشترک در میان فیلمهای برزگر گفت: «در سه فیلمی که تا کنون از ایشان دیدهایم این ایده به اضافهی تنهایی آدمها و انزجار خفیفشان از همدیگر، به صورت واضح دیده میشود. اما «تم» مهمتری که وجود دارد و میتوان به آن فکر کرد موضوعی شبیه بلوغ است که آن هم در هر سه فیلم مجید برزگر تکرار شده است.»
وی سپس در پاسخ به نکتهی مطرح شده از سوی ناصر صفاریان مبنی بر «اشارهی فیلمساز به خشم فروخفتهی آدمها» گفت: «به نظر میرسد برای رفع کنجکاوی دربارهی آدمهای فیلمهای برزگر و دلیل واکنش آنها مقدماتي نیاز است. به همین دلیل تماشاگر تا میانهی این فیلمها در زندگی روزمرّهی شخصیتها میچرخد؛ بدون این که به صورت دقیق بداند قضیه از چه قرار است.»
آزرم گفت: «در مورد این فیلمها ظاهراً به زمان بیشتری نیاز هست تا تماشاگر به ملالی که شخصیتها دچار آن هستند راه یابد و دلیل انفجار بزرگ آنها در پایان داستانها را دریابد.»
وی سپس با اشاره به پررنگ بودن عنصر «عشق» در فیلمهای مجید برزگر گفت: «مشکلاتی که شخصیت اصلی «یک شهروند کاملاً معمولی» با آن دست به گریبان است مشکلاتی است که سه چهار دهه همراه او بوده و واضحترین آنها خرید روزانهی نان سنگک و بردن آن به خانهای در انتهای یک بنبست است. نکتهای که بخشی از مشکلات روانی این شخصیت را به نمایش میگذارد و به مراحل نزدیک شدن او به واکنش نهایی اشاره دارد.»
آزرم همچنین در پاسخ به پرسش دیگری از دبیر کانون فیلم دربارهی «کیفیت واکنش شخصیت اصلی فیلم و غیرمنتظره بودن حرکت او در پایان فیلم» گفت: «به نظرم ارتکاب او به قتل عمد یکی از شخصیتهای فرعی داستان هم مثل بقیهی مسائل زندگی او از دلیل و منطق درستی برخوردار نیست؛ و این بیمنطقی نکتهای است که ریشه در زندگی روزمرّهی شخصیت اصلی داستان دارد.»
در ادامهی جلسه، مجید برزگر در توضیح این نکته گفت: «بعد از نوشتن فیلمنامهی اولیه که در آن به مراتب مستدلی دربارهی این شخصیت اشاره شده بود احساس کردم شاید بهتر باشد به عنوان کارگردان کمی در آن تغییر ایجاد کنم و با نشان ندادن بخشی از پازل، مفهوم آغاز فروپاشی ذهنی در پیرمرد را دستخوش اتفاقهای دیگری کنم.»
وی گفت: «در این موقعیت تصمیم گرفتم بخشهایی از زندگی این پیرمرد را نسازم و آن را به نمایش نگذارم تا مخاطب فیلم، کمی با ذهن شخصیت اصلی فیلم همسو شود. در حقیقت، چیزهایی وجود دارد که ما نمیبینیم یا از آنها بیخبریم.»
برزگر افزود: «ایدهی اصلی فیلمنامه این بود که انباشت آن سالها در شخصیت محوری داستان باعث میشود او دل به دریا بزند و برای سرقت صندوق پول اقدام کند. برای خودم روشن بود که قصد او کشتن پیرزن همسایه نیست اما در پایان فیلم متوجه میشویم که متاسفانه چنین اتفاقی افتاده است.»
وی گفت: «برخلاف شخصیت اصلی فیلم «پرویز» که تحقیر، عامل انجام قتل از سوی او میشود موضوع «یک شهروند کاملاً معمولی» کُشتن نیست و به همین دلیل هم به غیر از اشارهی یکی دو دیالوگ، بر آن تاکید نمیشود. اگر چه سرانجام تمام این شخصیتها یکی است.»
برزگر همچنین گفت: «پرسه و ملال موضوعی بود که حالا احساس میکنم در هر سه فیلمی که تا کنون ساختهام تکرار شده است.»
وی سپس در بخش دیگری از این جلسهی نقد و بررسی، در پاسخ به پرسش یکی از تماشاگران حاضر در سالن دربارهی نحوهی تعامل خود با فیلمبردار گفت: «هر سه فیلم من توسط امین جعفری فیلمبرداری شده اما در ثبت تصویر این فیلمها سه لحن متفاوت وجود دارد که با دیگری قابل مقایسه نیست.»
برزگر با اشاره به ساکن بودن دوربین فیلمبرداری در «یک شهروند کاملاً معمولی» گفت: «ما برای اجرای ایدههای مورد نیاز فیلم خیلی با هم حرف میزنیم اما زاویهها و قابها بیشتر حاصل سلیقهی من در عکاسی است. نوعی از عکاسی، تنها با یک لنز که در هر سه فیلمی که ساختهام، بهخاطر جلوگیری از اعوجاج در تصویر، با کاربرد «لنز 50» جلوه پیدا کرده است.»
وی افزود: «برای رسیدن به رنگ، نور و جنس خاص و موجود در بافت تصویر، در مرحلهی پیشتولید به صورت مفصل با هم کار میکنیم و در نهایت به کیفیتی میرسیم که مد نظر من است.»
برزگر سپس با اشاره به این که فیلمهای خود را با طراحی صحنهی دقیق و در دکور ساخته گفت: «به همین خاطر هیچکس در هنگام فیلمبرداری اجازهی بداههکاری ندارد و تصویرها دقیقاً به همان شکلی که در استوریبورد یا فیلمنامهی مصور طراحی شدهاند ثبت میشوند. همین نکته به اضافهی تلاش برای ثبت بیواسطه و بدون اتفاق لحظهها باعث شده برخلاف بسیاری از فیلمها برخی حرفهها نظیر فیلمبرداری یا طراحی صحنه کمتر دیده شوند که البته سختتر شدن کار را نیز رقم زده است.»
وی در بخش دیگری از صحبتهای خود افزود: «میخواستم ببینم آیا میتوانم با یک پیرمرد، یک دختر جوان، دو نان سنگک و تعدادی صداهای مختلف فیلم بسازم؟ برای خودم «یک شهروند کاملاً معمولی» یک گام بلند بود و در هنگام ساخت آن همهی عناصر درام را از خودم گرفتم.»
برزگر در ادامهی جلسه در پاسخ به پرسش دبیر کانون فیلم دربارهی نحوهی نگارش و بازنویسی فیلمنامه گفت: «زمانی که نگارش فیلمنامه به پایان رسید تصمیم گرفتم از جعفر پناهی که یک ذهن کاملاً کلاسیک و قصهگو دارد کمک بگیرم. خوشبختانه او نسبتی با فیلمهایی از نوع «یک شهروند کاملاً معمولی» ندارد و درگیری ذهنی و کلنجار ما میتوانست به موقعیت خوبی منجر شود.»
وی همچنین در پاسخ به پرسش دیگری دربارهی ایدهی سکانس پایانی فیلم خود که به تصادف شخصیت اصلی داستان منجر میشود گفت: «این سکانس از ابتدا در فیلمنامه وجود داشت و جالب این که برخلاف تصوری که وجود دارد پناهی با آن مخالف بود اما از نگاه من این صحنه بیشتر شبیه نوعی فانتزی بود.»
برزگر گفت: «من برای بازنویسی فیلمنامهی این فیلم از جعفر پناهی به عنوان یک کنشگر اجتماعی کمک نگرفتم و بیشتر تلاشم این بود که از او به عنوان یک فیلمساز کمک بگیرم. جالب این که برای خودش هم یک تجربهی جالب و از نتیجهی کار راضی بود.»
در بخش دیگری از جلسه محسن آزرم دربارهی پایانبندی فیلم گفت: «ما در صحنهی آخر فیلم با همان شخصیتی روبهرو هستیم که او را از همان ابتدا دیدهایم. شخصیتی که گویی از دنیای اطراف خود فاصله دارد.»
وی گفت: «وقتی او در پایان فیلم از ماشین پیاده میشود و با سنگکها در میان جمعیت گم میشود ما را به این نتیجه میرساند که چه بسا همهی این اتفاقها در خیال او رخ داده است. خیال و ذهنیت آدمی که بیش از چهل سال است همه چیز و همهی خاطرات را در هم مخلوط و البته با آنها زندگی کرده است.»
مجید برزگر نیز در پاسخ به پرسش یکی از تماشاگران دربارهی میزان رضایتمندی خود از فیلم «یک شهروند کاملاً معمولی» و نحوهی بازی بازیگران آن گفت: «از این فیلم خیلی راضی هستم و خوشبختانه موفق شدم آنچه که به «بازی» معروف شده را از عادت بازیگران حذف کنم و آنها را به مدلها و آدمهایی کاملاً معمولی تبدیل کنم که درونیتر از شخصیتهای متعارف سینمایی هستند.»
وی سپس در پاسخ به نکتهی مطرح شده از سوی یکی دیگر از تماشاگران، مبنی بر نماهای بعضاً طولانی و فضای سرد و راکد حاکم بر «یک شهروند کاملاً معمولی» گفت: «این فیلم ادای دینی به زندهیاد سهراب شهیدثالث است. یکی از مهمترین فیلمسازان تاریخ سینمای ایران که در ذهنم همیشه به او فکر میکنم و متاثر از کارهایش هستم.»
برزگر گفت: «سعی کردم «یک شهروند...» کپی فیلمهای او نباشد اما تلاشم این بود که نوع نگاه او در «طبیعت بیجان» یا «یک اتفاق ساده» را تکرار و از این زاویه به جامعهی امروز نگاه کنم.»
وی در ادامهی جلسه و در پاسخ به نکتهی مطرح شده از سوی دبیر کانون فیلم دربارهی نحوهی داستانگویی در سینمای امروز ایران گفت: «باید دید آیا شکل داستانی که سینما تا به حال به ما گفته درست بوده یا نه؛ و اصلاً میتوان پیشنهاد تازهای مطرح کرد یا نه. درست مثل شکلی که زندهیاد شهیدثالث ارائه داده و به عنوان مثال با استفاده از یک سطر داستان فیلم ساخته است.»
بخش پایانی جلسهی نقد و بررسی این فیلم به صحبتهای منتقد مهمان برنامه اختصاص داشت. محسن آزرم در این بخش با اشاره به «ادعای شهری بودن سینمای ایران» گفت: «درصد بسیار کمی از تولیدات سالهای اخیر به صورت کامل وابسته به تهران است و لوکیشن سایر فیلمها را به راحتی میتوان با سایر شهرها عوض کرد.»
وی گفت: «جای فیلمهایی که داستان آنها در تهران امروز رخ دهد خیلی خالی است. این فیلمها قاعدتاً باید به عناصری نظیر ملال به عنوان یکی از مهمترین ویژگیهای زندگی شهری پایبند باشند و این در حالی است که فیلمسازها مدام تشویق شدهاند تا دور از ملال، فیلمهای شاد و شنگول بسازند. فیلمهایی با سر و شکلی متغایر که با واقعیت زندگی ما تفاوتهای عمدهای دارند.»
آزرم گفت: «اگر قرار است فیلمها تصویری از ما به عنوان شهروندان ساکن شهرهای بزرگ ارائه دهند باید تصویری از عناصر تکرار شوندهی این نوع زندگی را نیز در خود داشته باشند. عناصری نظیر ملال که خوشبختانه در هر سه فیلم مجید برزگر به پررنگترین و غلیظترین شکل ممکن دیده میشود.»